هرزه کوچولوی ضعیف[p2]
نظرم عوض شد الان پارت دو رو میدم😂
ویو ویلا
از زبان هاکای
بالاخره رسیدم ویلا(دویدن به سمت در،باز کردن در)
هاکای: یوزوها سریع یکی از اتاقای ویلا رو آماده کنید با دخترا بنجبینننن
سایر افراد ویلا(که خودتون میدونید کیا هستن دیگه)👇
همگی باهم چیشده؟ میتسویا کجاست؟
هاکای:بعد همیچیو توضیح میدم براتون
یوزوها تکون بخور دیگههههه(داد)
یوزوها:با.. باشهه
اینجا یه نکته بگم چون این سناریو فیک فانتزیه بعضی از قسمتاش شاید یکم سخت باشه درک کردنش
و اینکه در این زمان ا/ت ۱۷ سالشه میتسویا و بقیه بچها ۲۱ سالشونه
و تو این مقطع زمانی همگی کارکترای انیمه که تو سناریو آوردم باهم دوستن و هیچ دشمنیه خاصی باهم ندارن
البته گنگ بونتن هنوز به راهه و سازمان خلافکاریم هستن.
خب بریم سراغ بقیه ی پارت
از زبان نویسنده
میتسویا بالاخره میرسه نفسش بند اومده تقریباً ا/ت و میبره به همون اتاقی که دخترا آماده کرده بودن و میذارتش رو تخت و میاد بیرون
ویو داخل ویلا
از زبان افراد ویلا
مایکی:میتی این دختره کی بود نکنه مشتریه؟😐😂
میتسویا: مایکی خواهشا مزخرف نگو بنظرت من همچین آدم کثیفیم؟
از زبان نویسنده
تو ویلا همهمه میشه و همه یه سوال تکراری میپرسن که این دختر کیه و چرا بیهوشه
میتسویا عصبی میشه و کل اتفاقاتو برای بچها تعریف میکنه.
صبح روز بعد
از زبان ا/ت
چشامو باز کردم دیدم که یه دختر با چشمای عسلی بهم زل زده (منظورش اماس)
م.. من کجام؟
_عه بهوش اومدی پس خوشحالم(لبخند با چشای بسته) نگران نباش تو داخل ویلای مایی
_میرم به میتسویا بگم که بهوش اومدی..
(باز کردن در)
از زبان ا/ت
و اون رفت که به ی کسی به اسم میتسویا بگه که من بهوش اومدم
چن مین گذشت و یکی درو باز کرد
عه اون همون پسره مو نقره ایه دیشب بود
میتسویا:حالت خوبه؟
ا/ت:خ..خوبم
دیشب بیهوش شدم عاا
ولی ممنونم که نجاتم دادین اگه شما نبودین من الان مرده بودم
میتسویا:اولا خواهش میکنم ثانیا دیگه از این حرفا نزن الان که سالمی(لبخند) اسم من تاکاشی میتسویاس میتونی میتسویا صدام کنی!
خبببب واقعا خسته شدم پارت بعد ساعاتی بعددد😂🤍
ویو ویلا
از زبان هاکای
بالاخره رسیدم ویلا(دویدن به سمت در،باز کردن در)
هاکای: یوزوها سریع یکی از اتاقای ویلا رو آماده کنید با دخترا بنجبینننن
سایر افراد ویلا(که خودتون میدونید کیا هستن دیگه)👇
همگی باهم چیشده؟ میتسویا کجاست؟
هاکای:بعد همیچیو توضیح میدم براتون
یوزوها تکون بخور دیگههههه(داد)
یوزوها:با.. باشهه
اینجا یه نکته بگم چون این سناریو فیک فانتزیه بعضی از قسمتاش شاید یکم سخت باشه درک کردنش
و اینکه در این زمان ا/ت ۱۷ سالشه میتسویا و بقیه بچها ۲۱ سالشونه
و تو این مقطع زمانی همگی کارکترای انیمه که تو سناریو آوردم باهم دوستن و هیچ دشمنیه خاصی باهم ندارن
البته گنگ بونتن هنوز به راهه و سازمان خلافکاریم هستن.
خب بریم سراغ بقیه ی پارت
از زبان نویسنده
میتسویا بالاخره میرسه نفسش بند اومده تقریباً ا/ت و میبره به همون اتاقی که دخترا آماده کرده بودن و میذارتش رو تخت و میاد بیرون
ویو داخل ویلا
از زبان افراد ویلا
مایکی:میتی این دختره کی بود نکنه مشتریه؟😐😂
میتسویا: مایکی خواهشا مزخرف نگو بنظرت من همچین آدم کثیفیم؟
از زبان نویسنده
تو ویلا همهمه میشه و همه یه سوال تکراری میپرسن که این دختر کیه و چرا بیهوشه
میتسویا عصبی میشه و کل اتفاقاتو برای بچها تعریف میکنه.
صبح روز بعد
از زبان ا/ت
چشامو باز کردم دیدم که یه دختر با چشمای عسلی بهم زل زده (منظورش اماس)
م.. من کجام؟
_عه بهوش اومدی پس خوشحالم(لبخند با چشای بسته) نگران نباش تو داخل ویلای مایی
_میرم به میتسویا بگم که بهوش اومدی..
(باز کردن در)
از زبان ا/ت
و اون رفت که به ی کسی به اسم میتسویا بگه که من بهوش اومدم
چن مین گذشت و یکی درو باز کرد
عه اون همون پسره مو نقره ایه دیشب بود
میتسویا:حالت خوبه؟
ا/ت:خ..خوبم
دیشب بیهوش شدم عاا
ولی ممنونم که نجاتم دادین اگه شما نبودین من الان مرده بودم
میتسویا:اولا خواهش میکنم ثانیا دیگه از این حرفا نزن الان که سالمی(لبخند) اسم من تاکاشی میتسویاس میتونی میتسویا صدام کنی!
خبببب واقعا خسته شدم پارت بعد ساعاتی بعددد😂🤍
۵.۵k
۱۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.